فلاسفه ایران , فلاسفه یونان

فلاسفه ایران , فلاسفه یونان , معنی فلاسفه , کتاب های فلاسفه , بزرگترین فیلسوفان جهان , فیلسوفان تاریخ, فیلسوفان بزرگ معاصر , فیلسوفان اسلامی , فیلسوف حکیم ارد بزرگ , کنفوسیوس

فلاسفه ایران , فلاسفه یونان

فلاسفه ایران , فلاسفه یونان , معنی فلاسفه , کتاب های فلاسفه , بزرگترین فیلسوفان جهان , فیلسوفان تاریخ, فیلسوفان بزرگ معاصر , فیلسوفان اسلامی , فیلسوف حکیم ارد بزرگ , کنفوسیوس

ناتو

کنارت که می نشینم

به ازدحام تیره خاک می بخشم و تا تقسیم منصفانه ماه

از هلال کوچک سهم خود می گذرم

 که روشنتر از پیشانی تو

هیچ ستاره ای طالع بخت مرا به فال نیک نمی گیرد

منتظر هیچ چیز نباش

 حقیقت همین قلب توست

 که می تپد   و فکر تو

که تراوش تمام لحظه ست

رویا یعنی......... تو

چشمهایت دریا ست

 تا برگردی بیا و از مروارید نگاهت گلوبند ی بساز

و بیاویز به گردنم

 تا چشم شور مردم اینجا مرا نظر نکند

فلسفه چیست؟


در حقیقت، هیچ گاه نمی توان گفت فلسفه چیست؛ یعنی هیچ گاه نمی توان گفت: فلسفه این است و جز این نیست؛ زیرا فلسفه، آزاد ترین نوع فعالیت آدمی است و نمی توان آن را محدود به امری خاص کرد. عمر فلسفه به اندازه عمر انسان بر روی زمین است و در طول تاریخ تغییرات فراوانی کرده و هر زمان به گونه ای متفاوت با دیگر دوره ها بوده است.برای این مطلب کافی است به تعاریف مختلفی که از آن شده نگاهی بیندازید. در این باره نگاه کنید به: تعاریف مختلف درباره فلسفه با این حال می کوشیم تا جایی که بتوانیم، فلسفه را معرفی کنیم.

واژه فلسفه

واژه فلسفهphilosophy یا فیلوسوفیا که کلمه ای یونانی است، از دو بخش تشکیل شده است:

فیلو به معنی دوستداری و سوفیا به معنی دانایی.

اولین کسی که این کلمه را به کار برد، فیثاغورس بود. وقتی از او سئوال کردند که: آیا تو فرد دانایی هستی؟ جواب داد:نه، اما دوستدار داناییفیلوسوفر هستم.

بنابراین فلسفه از اولین روز پیدایش به معنی عشق ورزیدن به دانایی، تفکر و فرزانگی بوده است. تعریف فلسفه فلسفه تفکر است. تفکر درباره کلی ترین و اساسی ترین موضوعاتی که در جهان و در زندگی با آن ها روبه رو هستیم. فلسفه وقتی پدیدار می شود که سوالهایی بنیادین درباره خود و جهان می پرسیم. سوالاتی مانند:زیبائی چیست؟ قبل از تولد کجا بوده ایم؟ حقیقت زمان چیست؟

آیا عالم هدفی دارد؟ اگر زندگی معنایی دارد، چگونه آن را بفهمیم؟

آیا ممکن است که چیزی باشد و علتی نداشته باشد؟ ما جهان را واقعیت می دانیم، اما واقعیت به چه معناست؟سرنوشت انسان به دست خود اوست و یا از بیرون تعیین می شود؟

چنانچه در این سئوالات می بینیم، پرسش ها و مسائل فلسفی از سنخ امور خاصی هستند و در هیچ علمی به این چنین موضوعات، پرداخته نمی شود.مثلا هیچ علمی نمی تواند به این سئوال که واقعیت یا حقیقت چیست؟ و یا این که عدالت چیست؟ پاسخ گوید. این امر به دلیل ویژگی خاص این مسائل است.

یک ویژگی عمده موضوعات فلسفی، ابدی و همیشگی بودنشان است.

همیشه وجود داشته و همیشه وجود خواهند داشت و در هر دوره ای، بر حسب شرایط آن عصر و پیشرفت علوم مختلف، پاسخ های جدیدی به این مسائل ارائه می گردد.

فلسفه مطالعه واقعیت است، اما نه آن جنبه ای از واقعیت که علوم گوناگون بدان پرداخته اند.

به عنوان نمونه، علم فیزیک درباره اجسام مادی از آن جنبه که حرکت و سکون دارند و علم زیست شناسی درباره موجودات از آن حیث که حیات دارند، به پژوهش و بررسی می پردازد.

ولی در فلسفه کلی ترین امری که بتوان با آن سر و کار داشت، یعنی وجود موضوع تفکر قرار می گیرد؛ به عبارت دیگر، در فلسفه، اصل وجود به طور مطلق و فارغ از هر گونه قید و شرطی مطرح می گردد. به همین دلیل ارسطو در تعریف فلسفه می گوید:''فلسفه علم به احوال موجودات است ، از آن حیث که وجود دارند.یکی از معانی فلسفه، اطلاق آن به استعداد های عقلی و فکریی است که انسان را قادر می سازد تا اشیا، حوادث و امور مختلف را از دیدگاهی بالا و گسترده مورد مطالعه قرار دهد و به این ترتیب، حوادث روزگار را با اعتماد و اطمینان و آرامش بپذیرد.فلسفه در این معنا مترادف حکمت است. فلسفه در پی دستیابی به بنیادی ترین حقایق عالم است. چنانکه ابن سینا آن را این گونه تعریف می کند:

فلسفه، آگاهی بر حقایق تمام اشیا است به قدری که برای انسان ممکن است.

فلسفه همواره از روزهای آغازین حیات خود، علمی مقدس و فرا بشری تلقی می شد و آن را علمی الهی می دانستند. این طرز نظر، حتی در میان فلاسفه مسیحی و اسلامی رواج داشت؛ چنانکه جرجانی می گوید:فلسفه عبارت است از شبیه شدن به خدا به اندازه توان انسان و برای تحصیل سعادت ابدی. همان طور که گفته شد، اساسا فلسفه از اولین روز پیدایش، به معنی عشق به دانایی و خرد و فرزانگی بوده و به علمی اطلاق می شد که در جستجوی دستیابی به حقایق جهان و عمل کردن به آنچه بهتر است،یعنی زندگانی درست بود. فلسفه در آغاز حیات خود شامل تمام علوم بود و این ویژگی را قرن ها حفظ کرد؛ چنانکه یک فیلسوف را جامع همه دانش ها می دانستند. اما به تدریج دانشها و علوم مختلف از آن جدا گشتند.در قدیم، این فلسفه که جامع تمام دانشها بود، بر دو قسم بود: فلسفه نظری و فلسفه عملی.

فلسفه نظری به علم الهیات، ریاضیات و طیبعیات تقسیم می گشت که به ترتیب، علم اعلی، علم وسط و علم اسفلپایین تر نامیده می شد. فلسفه عملی نیز از سه قسمت تشکیل می شد: اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مد ر ن اولی در رابطه با تدبیر امور شخصی انسان بود. دومی در رابطه با تدبیر امور خانواده و سومی تدبیر امور مملکت بود.

مسائل فلسفه

مسائل فلسفه، اساسی ترین سوالاتی است که بشر می تواند بپرسد. ویژگی این سوالات، این است که همیشه وجود داشته و خواهند داشت و هیچ علمی نمی تواند به آنها پاسخ دهد. هر انسانی با این سؤالات بنیادین که به زندگی معنا می بخشند، روبروست. سؤالاتی مانند:زیبایی چیست؟ آیا عالم هدفی دارد؟ علم ما واقعی است یا اینکه همه چیز یک نمایش است؟ و سئوالاتی مانند آن. هر علمی موجودات را از جنبه ای خاص بررسی می کند. مثلا هندسه هر چیز را از حیث اندازه و بعد و شیمی از جنبه خواص شیمیایی بررسی می کند. اما فلسفه در وجود موجودات، شناخت ما به آنها و چیستی حقیقی آنها سئوال می پرسد. به طور کلی اگر نتوان پرسشی را به طور تجربی و با استفاده از حواس یا با انجام آزمایش، پاسخ گفت، آن پرسش، یک پرسش فلسفی است. به این ترتیب، می توان مسائل فلسفی را در پنج دسته اصلی قرار داد. این دسته ها شاخه های اصلی فلسفه محسوب می شوند و ما برای نمونه چند پرسش از مسائلی را که در هر کدام از این شاخه ها مطرح است، ذکر می کنیم.

فلسفه منطق

معنای استدلال و نتیجه گیری از یک سری مقدمات چیست؟ فرق استدلال های معتبر با استدلال های نامعتبر چیست؟ اصولا چرا به استدلال نیاز داریم؟ فرق استدلالهای قیاسی و استقرایی چیست؟

معرفت شناسی

آیا اساسا شناخت چیزی ممکن است؟ اگر چیزی را می شناسیم از کجا بدانیم که آنرا می شناسیم و از کجا بدانیم که آنرا همانطور که واقعا هست می شناسیم؟ آیا یقین به چیزی ممکن است و یا اینکه همه شناختهای ما چیزی بیش از حدس و گمان نیست؟ چگونه می توان به شناخت صحیح رسید؟ آیا عقل همه چیز را می تواند درک کند و یا اینکه بعضی چیزها هستند که خارج از دسترس عقل می باشند؟

مابعدالطبیعه

بودن یعنی چه؟ آیا عدم وجود دارد؟ آیاهستی منحصر به موجودات مادی است؟ آیا جهان نامتناهی است؟ جسم و ذهن و یا بدن و روح چه رابطه ای با هم دارند؟ وحدت و کثرت یعنی چه و در جهان چه نسبتی با هم دارند؟ یعنی جهان تا کجا وحدت و این همانی دارد وتا کجا کثرت و اختلاف؟ آیا خدا وجود دارد؟

فلسفه اخلاق

اخلاق چیست؟ ارزش به چه معناست؟ عمل نیک چه ملاکی دارد؟ آیا ارزشهای اخلاقی همیشگی اند و یا نسبی؟ آیا در انسان چیزی به نام وجدان اخلاقی وجود دارد؟ آیا عمل بد در هر اوضاع و شرایطی بد است؟ در اینباره بین فلاسفه اختلافات بسیاری هست فریدریش نیچه نگاهش آتشین و برنده است و فیلسوفی همانند حکیم ارد بزرگ بسیار محتاطانه تر به اخلاق می پردازد بر فرض نیچه می گوید : تکبر زائیده قدرت مادی است و تواضع زاییده ضعف معنوی ... و ارد حکیم می گوید : غرور و فروتنی ، هر دو بخشی از نیازهای آدمی هستند .

زیبایی شناسی

ما به چه چیزی زیبا می گوییم و ملاکمان برای زیبا نامید ن یک چیز چیست؟ آیا زیبای امری عینی و واقعی است؛ یعنی واقعا چیزی به نام زیبایی در اشیا وموجودات وجود دارد یا اینکه امری ذهنی است و به هر شخص مربوط می گردد و ممکن است کسی چیزی را زیبا بداند و کسی دیگر زیبا نداند؟ آیا زیبایی انواع مختلفی دارد؟ قوه ای که در انسان زیبایی را درک می کند، چیست؟ کارکرد هنر چیست؟ این سئوالات، تنها نمونه هایی است از سئوالاتی که در مسائل و شاخه های عمده فلسفی مطرح می گردد. سئوالات فلسفی در هر یک از این شاخه ها بسیار است و هر فیلسوفی نیز جواب هایی متفاوت از دیگر فلاسفه به این سئوالات داده است. فایده فلسفه آیا اساسا فلسفه فایده ای هم دارد و لازم است که به آن بپردازیم؟ و یا این که صرفا انباشته ای از آرا و سخنان عده ای در گذشته است و هیچ گونه فایده ای برای ما ندارد؟

ما در اینجا تنها چند فایده از فوائدی را که ذاتا بر فلسفه مترتب است، ذکر می کنیم و قضاوت را بر عهده شما می گذاریم: دانش فلسفه، مانند هر دانش دیگری، غریزه کنجکاوی انسان را در زمینه سوالات و پرسشهای مختلف ارضاء می کند؛ با این تفاوت که سوالات و مسائلی که فلسفه در پی حل آن ها است اساسی ترین و بنیادی ترین نوع مسائلی است که بشر با آن ها سر و کار داشته و دارد.

اساسا در فلسفه لذتی وجود دارد که از نیاز ما به خود فلسفه؛ یعنی نیاز به دانستن و فهم جریانات عالم هستی بر می خیزد و گواه این مطلب، معنای خود واژه فلسفه یعنی عشق به دانایی و خرد است.

لئوناردو داوینچی می گوید:

عالی ترین لذت، لذت درک و معرفت است.

فلسفه ما را بسوی این لذت متعالی راهنمایی می کند.

اغلب ما انسان ها، جدا از لذات جسمانی، همواره به دنبال حقیقتی هستیم. در جستجوی فهم معنا و مقصود جهان و حوادث آنیم؛ گر چه همیشه به این نیاز درونی و فطری خود آگاه نباشیم. فلسفه به دلیل طبیعتی که دارد، به این نیاز ما پاسخ می دهد. و برای همین نیز از اولین روز حیات آدمی بر روی کره زمین، وجود داشته است.

اگر کمی تامل کنیم، می بینیم بدون گزاره های فلسفی نمی توان زیست.

به عنوان مثال، یک رویداد ساده و روزمره را در نظر می گیریم:

فرض کنید در منزل هستید و تلفن در اتاق بغلی زنگ می زند. شما به سمت تلفن رفته و آنرا بر می دارید. تحلیل همین رویداد ساده نشان می دهد که کار شما بدون فرض و قبول تعدادی گزاره فلسفی امکان پذیر نیست و توجیهی هم ندارد. مثلا برای این که حرکت شما و رفتن به سمت تلفن معنا داشته باشد، باید مفاهیم علت و معلول، هستی و نیستی، زمان و مکان، ذات یا جوهرکه در این جا مقصود از آن همان تلفن است و غیره... را که هیچ یک توسط حواس به ما داده نمی شوند؛ بلکه همه عقلی اند، مفروض بگیریم.

برای توضیح بیشتر مطلب می گوییم که باید گزاره های فلسفی زیر را صادق فرض کرده و آن ها را قبول کرده باشید تا پس از زنگ زدن تلفن به سمت آن رفته و گوشی را بردارید:

1- چیزی که آثاری دارد، حتما هست. صدای زنگ تلفن می آید، پس حتما تلفنی هست که دارد زنگ می زند.

2- هر معلولی، علتی می خواهد. اگر تلفن زنگ می زند معلول، پس حتما علتی دارد.کسی که زنگ زده است.

3- هر جسمی مکانی دارد. اگر تلفن زنگ می زند، پس حتما جایی دارد. بنابراین باید به آن جا بروم. در حقیقت رفتن شما به اتاق بغلی مبتنی بر این گزاره عقلی است.

4- چیزهایی را که حس می کنیم، موهوم و خیالی نیستند. بدون فرض این گزاره، شما به تلفن جواب نمی دهید، زیرا آن را موهوم و در خواب و رویا می دانید.

5- اجتماع و ارتفاع نقیصین محال است.که معنای آن در این رابطه این است که تلفن نمی تواند هم باشد و هم نباشد. اگر دارد زنگ می زند، حتما هست و نمی شود که نباشد.

با تامل بیشتر، به گزاره ها و پیش فرض های فلسفی بیشتری نیز خواهیم رسید و این گزاره ها فقط چند نمونه بودند. اگر در سایر امور نیز دقت کنیم، متوجه می شویم که از گزاره های فلسفی بسیار زیاد دیگری نیز بهره می بریم. مانند: قانون ضرورت علی معلولی، قانون علیت، امتناع تضاد، امتناع تناقص، امتناع دور، امتناع تسلسل و غیره ... . این گزاره های فلسفی در ذهن همه ما انسان ها موجودند؛ به آنها باور داریم و دائما آن ها را به کار می گیریم، بی آنکه توجهی به آن ها داشته باشیم.

نقش بنیادین گزاره های فلسفی در امور در زندگی روزمره هنگامی بخوبی درک می شود که فرض کنیم همه آن ها از ذهن همه انسان ها پاک شود. در این صورت همه می دانیم که زندگی به کلی مختل خواهد شد. البته چنان که اشاره شد، تمامی انسان ها بی آنکه نیاز به آموختن دانش فلسفه داشته باشند، چنین گزاره هایی را به طور نا خود آگاه به کار می گیرند. در حالی که فلاسفه آن ها را به طور دقیق استخراج کرده؛ مفاهیم درونی و حدودشان را روشن ساخته و به اشکالات وارده بر آن ها پاسخ می گویند.

برای درک این مطلب، به مثال قبلی توجه کنید. پیش از تحلیل این اتفاق، همگی فکر می کردیم که رویدادی کاملا حسی است و همه چیز توسط حواس ساز و کار یافته است. اما پس از تحلیل مذکور، پی به اشتباه خود بردیم. این تحلیل، نوعی تحلیل فلسفی است.

یکی از فواید فلسفه این است که به انسان می آموزد که در زندگی بشر، نقش حس بسی کمتر و نقش عقل بسیار بیشتر از آن است که گمان می رود. به عبارت دیگر، آموختن فلسفه انسان را از حس گرایی و توجه تنها به حس و جسم خود که به اقتضای زندگی طبیعی همه بدان دچارند، می رهاند.

موضوع فلسفه، برخلاف موضوع دیگر دانش ها، عام و فراگیر است و به همین دلیل، جستجوی فلسفی فقط شامل بخش خاصی از جهان نیست؛ بر خلاف سایر دانش ها که هر یک تنها بخش خاصی از جهان را مورد بررسی قرار می دهند. این ویژگی باعث شده که فلسفه، بر خلاف سایر دانش ها کل نگر بوده و تصویری از کل عالم هستی به دست دهد. اساسا تصویری که از فلسفه حاصل می شود، به مراتب دقیق تر و کامل تر از تصویر حاصل از باورهای عقل عرفی میان انسان ها است.

ژرف نگری غالبا عموم مردم به پدیده ها و اشیا موجود در جهان به دیده سطحی می نگرند. آن ها اشیا و پدیده های بسیاری را می بینند که به ظاهر گوناگون و پراکنده اند؛ مانند سقوط اجسام بر روی زمین، گردش ماه به دور زمین؛ جزر و مد دریاها و پدید آمدن فصول در پی یکدیگر. عموم مردم از این پدیده ها پی به هیچ چیزی نمی برند و حوادثی که در جهات اتفاق می افتد، هیچ جذابیتی برایشان ندارد.

دانشمندان با دیده عمیق تری می نگرند. آن ها بر اساس تعدادی پیش فرض های فلسفی و غیر فلسفی و با تجربه و تفکر به عمق پدیده ها پی می برند و نشان می دهند که این پدیده ها قوانینی دارند. اما این ژرف نگری دانشمندان تا کجا ادامه می یابد؟ تا جایی که به پیش فرض های عام که همه امور و قوانین علمی را تحت قوانین عام دیگری در می آورند، برسند. همین که به این نقطه برسند، متوقف می شوند. اما درست از همین نقطه حرکت فلسفی آغاز و تحقیق فلسفی شروع می شود. فلسفه با تحلیل و اثبات و توضیح پیش فرضهای فلسفی علوم به تعمق بیشتری در جریان ها و حوادث جهان پرداخته و پدیده ها و اشیا را تا بنیادین ترین پایه های آن ریشه یابی می کند .

بنابراین، در سیر از سطح پدیده ها به عمق آن ها فلسفه از همان نقطه ای آغاز می کند که سایر دانش ها در آن متوقف می شوند. به طور کلی مباحث فلسفی ماهیتا عمیق و دیدگاه ها و آرای فلسفی ذاتا ژرف اند و به همین جهت، فلسفه ژرف نگرتر از سایر دانش هاست و در این زمینه با هیچ یک، قابل مقایسه نیست. همان طور که گفته شد، همه دانش ها دارای پیش فرض های فلسفی هستند که بدون این پیش فرضها، بی معنا و غیر ممکن می شوند. پیش فرضهایی مانند اصل امتناع تناقض، اصل امکان شناخت، اصل علیت، اصل ضرورت علی معلولی، اصل معیت علی معلولی، امتناع دور، امتناع تسلسل و... .

پس فلسفه، تنها علمی است که پیش فرض های سایر دانش ها را تدارک می کند. به همین دلیل است که فلسفه را نقطه اتکای سایر دانش ها و مادر همه علوم می نامند. همان طور که هر دانشی بر پیش فرضی فلسفی استوار است، هر جنبش اجتماعی و هر مکتب انسانی نیز بر فلسفه ای استوار می باشد. یعنی زیر ساخت هر جنبش و سیستم در همه زمینه ها مکتبی فلسفی است. برای مثال جنبش های بزرگی همچون نازیسم بر فلسفه نازیسم استوار بوده اند. جنبشهای کوچک مانند جنبش هیپی ها، پانک ها و رپ ها نیز از این قاعده مستثنی نیستند و بر مبانی جهان شناختی و فلسفی دیگری استوارند. به طور کلی تمام نظامهای سیاسی و اجتماعی که در طول تاریخ در جهان به وجود آمده اند یا می آیند، از فلسفه متاثر هستند. همچنین هر نظام انسانی مانند نظام اخلاقی، سیاسی، حقوقی، اقتصادی، آموزشی و غیره... بر مبانی و پیش فرضهایی استوار است که بسیاری از آنها ماهیتا فلسفی بوده و رد و اثبات آن ها بر عهده فلسفه است. در یک کلام هر جنبش و مکتب اجتماعی و هر نظام انسانی، درست یا نا درست، بر فلسفه ای درست یا نادرست استوار است. فیلسوفان یک جامعه به طور مستقیم با این فلسفه ها سر و کار دارند؛ اما سایر اقشار جامعه هم از این فلسفه ها بی بهره نیستند و به طور غیر مستقیم، از طریق انتشار افکار فلاسفه و بازنمود این افکار در مظاهر زندگی اجتماعی از آن ها متاثرند. به سبب همین تاثیر و تاثرات، غالبا فلسفه ای خاص در یک جامعه مقبولیت عام پیدا می کند. آشکار است که در این صورت، این جامعه تنها آن نوع جنبش ها و نظام هایی را پذیرا است که با فلسفه مورد قبولش نا سازگار نباشد. بنابراین هر جنبشی و هر نظامی در هر جامعه ای با هر فلسفه ای قابل پدید آمدن یا دوام یافتن نیست. از این جا می توان نقش پنهان فلسفه را در زندگی فردی و اجتماعی انسان ها درک کرد.

بنابراین، به مقتضای این ویژگی، فلسفه نقشی پنهان در زندگی فردی و اجتماعی بشر دارد؛ به طوری که فقدان یک فلسفه درست به اختلال زندگی فردی یا اجتماعی و چه بسا نابودی اجتماع منجر شود. گواه این مطلب خسارتهای فردی و اجتماعی جبران ناپذیری است که نازیسم و فاشیسم به جامعه بشری وارد آورده اند. چنانکه جنبش نازیسم که بر اساس فلسفه ای نادرست بنا شده بود، باعث بروز جنگ جهانی دوم و کشته شدن میلیون ها انسان گردید. پس به موجب این معیار، تردیدی نیست که برای پیشگیری یا دفع این نوع خسارت ها که جامعه بشدی هیچ گاه از آن ها مصون نیست، وجود فلسفه ای صحیح ضروری است و برای داشتن فلسفه صحیح باید فلسفه آموخت. همه ما کسانی را دیده ایم یا شنیده ایم که هیچ گونه کامیابی و نعمت دنیوی نداشته اند و انواع مصیبت ها و بلاهای مادی و معنوی را تجربه کرده اند و در عین حال افرادی شاد و قوی و محکم بوده اند؛ و در مقابل، افرادی را سراغ داریم که مصائبی کوچک آن ها را از پای در آورده است. این فرق ناشی از چیست؟ باید گفت: نوع زندگی انسان ناشی از نوع نگرش وی به هستی، به خودش، به آینده، به دنیا و ماجراهای آن و به طور خلاصه، ناشی از نگرش او به جهان و موقعیت انسان در جهان است که مجموع این ها را جهان بینی می نامند. اغراق نیست اگر بگوییم که هیچ جنبه ای از انسان مهم تر از جهان بینی او نیست؛ زیرا جهان بینی فرد در تمام حرکات و سکنات او و در تمام زندگی وی، نقش اصلی را دارد. بنابراین داشتن جهان بینی درست برای هر انسانی ضروری است. اما این جهان بینی چگونه به وجود می آید؟

در جواب می گوییم که: مسائل اساسی جهان بینی، مسائلی فلسفی اند؛ یعنی باورهای فلسفی هستند که به انسان نوع نگرش یا همان جهان بینی را می بخشند و چون داشتن جهان بینی درست برای هر کسی ضروری است، داشتن باورهای فلسفی درست هم برای هر کسی ضروری است.

فلسفه با پایه ریزی مبناهای زندگی انسان، او را در نحوه زندگی و طریقه سلوک در اجتماع راهنایی می کند. اساسا از زمان قدیم، فلسفه به دو بخش نظری و عملی تقسیم می شد. بخش عملی آن مربوط به اخلاق امور شخصی انسان، تدبیر منزلامور خانوادگی انسان و سیاست مدنامور مملکت داری و حکومت بود. به عبارت دیگر، این بخش از فلسفه، مستقیما انسان را در زندگی و امور عملی خود راهنمایی می کرد و به او می گفت که در شرایط خاص، چه چیزی بد و چه چیزی خوب است. چنانکه ذکر شد، فلسفه همیشه به طور مستقیم و غیر مستقیم، تاثیر بسیار مهمی بر زندگی کسانی که حتی چیزی درباره آن نمی دانسته اند، داشته و از طریق ارتباطاترسانه ها فکر اجتماع را تحت تاثیر خود قرار داده است. حتی آنچه امروزه به نام مسیحیت و یا اسلام شناخته می شود، تا حدود زیادی تحت تاثیر فلسفه تکوین یافته است. این تاثیر خصوصا در حوزه سیاست مهم بوده است و هر حکومتی بر اساس فلسفه ای خاص بنا شده است. برای مثال قانون اساسی آمریکا تا حدود زیادی یکی از موارد اعمال و پیاده نمودن اندیشه های یک فیلسوف، یعنی جان لاک است. فلسفه به دلیل ماهیتی که دارد و با برهان سرو کار دارد، از جانبداری های احساساتی و نتیجه گیری های عجولانه به دور است. اساسا تفاوت فلسفه با اموری همچون عرفان، در همین است؛ یعنی فلسفه با استدلالی کردن مطالب خود، آن ها را برای همگان قابل پذیرش می سازد؛ در حالی که عرفان به دلیل ماهیت خاص خود، برای اشخاص دیگر قابل درک نیست و باید به مقام عارف رسید تا بتوان مطالب او را درک کرد.

فیلسوف

فیلسوف کسی است که به فلسفه و فلسفه ورزیدن می پردازد؛ یعنی دانشمند فلسفه است. گذشتگان، فیلسوف را حکیم می نامیدند و مقصودشان از این کلمه این بود که حکیم کسی است که بر علوم مختلف، از علم طب گرفته تا علم ریاضیات تسلط دارد و همچنین حکمت فلسفه را نیز که به معنای علم به احوال موجودات است، آموخته است. فیثاغورس اولین کسی بود که خود را فیلسوف، یعنی دوستدار حکمت نامید؛ زیرا در نظر او، صفت حکیم فقط به خداوند اختصاص داشت.

وی زندگی را به میدان های مسابقه تشبیه می کرد و می گفت:

کسانی که در این میدان ها حضور می یابند، سه گروهند:

یکی کسانی که برای شرکت در بازی حاضر شده اند. دوم کسانی که برای خرید و فروش بلیط به آن جا آمده اند و سوم کسانی که برای تماشا آمده اند. در میدان زندگی، گروه سوم فلاسفه اند. فلاسفه جهان را از بالا همانند تماشاچیاننگاه می کنند و در مورد آن قضاوت می کنند. فیلسوف همواره به ملاحظه مسائل و مشکلاتی می پردازد که برای همه ما دارای اهمیت است. وی با مطالعه انتقادی صحیح می کوشد تا عقاید و شناخت ما را درباره جهان و انسان ارزشیابی کند. وی می کوشد تصویری کلی و منظم و منطقی در مورد آنچه می دانیم و آنچه می اندیشیم، پیدا و مطرح نماید. شخص معمولی در پرتو پژوهش فیلسوف و با نظر به طرح جامعی که وی فراهم آورده است، می تواند تصور خود را در مورد جهان و امور انسانی متناسب با آن طرح کلی اصلاح کرده و اعمال و رفتار خود را با آن بسنجد. از همان آغاز پیدایش فلسفه، عقیده متفکرانی که به این نوع پژوهش ها سرگرم بودند، این بود که نظریاتی را که درباره خود و جهان قبول می کنیم، باید مورد رسیدگی دقیق قرار دهیم تا ببینیم آیا عقلا پذیرفتنی هست یا نه.همه ما عقاید و معلوماتی درباره جهان و انسان حاصل کرده ایم؛ اما فقط معدودی از ما تامل و فکر کرده ایم که آیا این معلومات و عقاید قابل اعتماد و معتبر است یا خیر.

فیلسوف اصرار دارد که این همه را در معرض مطالعه و بررسی دقیق قرار دهد تا دریابد که آیا این نظریات و عقاید مبتنی بر دلیل و مدرک کافی هست یا خیر.

سقراط دلیل توجه خود را به فلسفه چنین یاد کرده است:

زندگی بدون تفکر و تامل، زندگی نیست و ارزش ندارد.

وی دریافت که همه مردم اطرافش، زندگی خود را در نیل به هدفهای گوناگون مانند لذت و ثروت صرف می کنند؛ بدون آن که از خود بپرسند که آیا این امور مهم و قابل اعتماد هست یا خیر. و چون چنین سوالی را از خود نمی پرسند و در طلب جواب هم نیستند، نمی توانند بدانند که آیا درست عمل می کنند یا نه و سراسر حیاتشان در طلب اغراض بی فایده و مضر تلف می شود. به همین دلایل، فلاسفه به طور کلی همه بر آن بوده اند که مطالعه و بررسی و نقد و تحلیل نظریات و عقاید و افکار و دلایل آن ها، مهم و با ارزش است. اساسا فیلسوف به کسی گفته می شود که خصوصیاتی را که بر گرفته از خصوصیات روح فلسفی است، در خود داشته باشد. برخی از این ویژگی ها عبارتند از: 1- فیلسوف، کسی است که به ارزش عقل ایمان دارد و در علم و عمل خود مقید به احکام عقل است. در این زمینه وی برخلاف کسی است که در علم و عمل خود، معتقد به وحی و الهام یا متکی به خرافات است. 2- فیلسوف، کسی است که درباره علل بنیادین امور و حوادث تحقیق می کند. به عبارت دیگر، او متفکری است که در مورد حوادث به تفسیر عقلی پرداخته و به جستجوی علل آن ها می پردازد. 3- فیلسوف در پی یافتن معنای جهان و چیستی آن است. به اشیا از جنبه هایی که علوم دیگر به آن ها می پردازند، کاری ندارد. بلکه با هستی اشیا و بودن آنها سر و کار دارد و می خواهد قوانین بودن را بیابد. 4- فیلسوف جزئی نگر نیست؛ بلکه همه امور را در یک کل واحد می بیند؛ یعنی همه دیدگاه ها و نظرات درباره زندگی و جهان را در یک کل واحد کنار هم قرار داده و سازماندهی می کند و سپس به نقد و بررسی آن ها می پردازد. 5- فیلسوف هیچ چیزی را بدون دلیل و برهان و استدلال نمی پذیرد؛ بلکه قبل از هر چیز مطلب مورد نظر را مورد بازرسی و مداقه قرار می دهد تا مبادا عنصری غیر عقلی وارد در دستگاه فلسفی گردد. 6- فیلسوف بدون توجه به اغراض، هدف ها و یا حرفه ای که بدان اشتغال دارد، می خواهد افکار و نظریات در باره جهان و زندگی را مطالعه ونقد کند. وی می خواهد دریابد که ما انسان ها در مسائل اساسی که با آن ها روبروییم، چگونه می اندیشیم، شناخت ما مبتنی بر چه چیزی است و برای نیل به احکام و داوریهای صحیح، چه ملاک ها و موازینی را باید برگزینیم. 7- فیلسوف به روشن کردن عقاید ما و نظریه هایی که درباره جهان و انسان و ارزشهای انسانی داریم، اصرار می ورزد. او پیش از آنکه صرفا دارای مجموعه ای از عقاید باشد، احساس می کند که این عقاید را باید مورد بازرسی دقیق قرار دهد و در نظامی از افکار که دارای ارتباط منطقی باشتد، مرتب و منظم سازد. 8- فیلسوف همیشه دنبال درک حقایق است و غیر از حقیقت، به چیز دیگری وابسته نیست.

روش فلسفه

هر علمی برای خود روشی دارد که این روش، طریقه رسیدن علم به اهداف خود را مهیا می سازد. مثلا روش علم شیمی روش آزمایش و مشاهده یعنی روش تجربی است؛ چرا که هدف این علم، پیدا کردن خواص شیمیائی اشیا به منظور استفاده از آن است و برای نیل به این مقصود، هیچ روشی جز روش تجربی نمی تواند کارساز باشد. و یا مثلا هدف علم ریاضیات، کشف روابط میان اعداد است و چون عدد، موضوعی عقلی و انتزاعی است و مابه ازائی در خارج ندارد، روش این علم نیز متناسب با هدف و موضوع آن، روش عقلانی و محاسبه و تفکر است.

روش علم فلسفه بنابر آنچه گفته شد، می توان مجموع راه ها و قواعدی را که در فلسفه برای رسیدن به هدف این علم، یعنی طرح و اثبات مسائل فلسفی و پاسخ به پرسشهای اساسی آن وجود دارد را، روش فلسفه بنامیم. روشهای فلسفه از بنیاد با روشهای علوم دیگر متفاوت است. همانطور که گفته شد، علوم دیگر بجز ریاضیات، از روش تجربی استفاده می کنند؛ در حالی که روش تجربی در فلسفه کاربرد اندکی دارد. از طرف دیگر، فلسفه از جهاتی با ریاضیات نیز فرق دارد و به همین دلیل نمی توان روشهای علم ریاضیات را تماما در فلسفه به کار برد.

بنگرید به فلسفه و ریاضیات

بنابراین، نمی توان بین روشهای فلسفه و روشهای سایر علوم به مشابهت کاملی دست پیدا کرد. نکته ای که باید بدان توجه داشت، این است که فلسفه تنها یک روش ندارد بلکه به تناسب موضوعات خود، دارای روشهای متفاوت است. در واقع این طور باید گفت که اساساً فلسفه، مستلزم روشهای بسیار گوناگونی است؛ زیرا باید تمام انواع تجارب انسانی را معرض شرح و تفسیر خود قرار دهد.بر این اساس، معیار فلسفه در انتخاب روش خود دو چیز است:

هماهنگی میان کلیه تجارب انسانی

جامعیت تصویر برگرفته از کلیه تجارب انسانی

یک فیلسوف باید ارائه تصویری جامع و هماهنگ از تجربه انسان از زندگی خویش و جهان را هدف خود قرار دهد و به همین دلیل، روش او نیز باید به گونه ای باشد که زمینه را برای نیل به این هدف مهیا سازد. چنانچه گفته شد، بر اساس مکاتب مختلف فلسفی و هدف هر مکتب و یا هدف هر فیلسوف، روشی متفاوت با روش دیگر فلاسفه و یا مکاتب فلسفی به وجود آمده که متناسب با اصولی است که آن فیلسوف یا آن مکتب فلسفی پذیرفته است.مثلا اگر عقیده یک فیلسوف این باشد که فقط با تعقل محض می توان به حقیقت رسید، روش او فقط شامل استدلال عقلانی خواهد بود؛ اما اگر در کنار تعقل، به اشراق و نوعی شهود و مکاشفه درونی نیز ایمان داشته باشد و آن را نیز برای نیل به خقیقت عالم لازم بداند، روشش دیگر فقط استدلال عقلی نخواهد بود.ما در این جا برخی از روش های اساسی فلسفه را ذکر می کنیم: روش استدلالی یا قیاسی روشی است که عمدتا در فلسفه به کار می رود و هر گاه صحبت از روش اصلی فلسفه می شود، همین روش مد نظر است. اساسا استدلال به فرآیندی ذهنی گفته می شود که بر پایه قواعد و قوانین منطقی بنا شده است و استدلال درست، استدلالی است که قیاسی باشد. بنابراین، روش معتبر در فلسفه، روش استدلال- قیاسی است و منظور از قیاس نیز این است که با ترتیب دادن مقدمات معلوم، به کشف مجهول برسیم. در این روش به دو چیز تکیه می شود:

استدلال و برهان عقلی

شهود درونی که با مجاهده و تصفیه نفس حاصل می شود.

بر حسب این روش، تنها با نیروی استدلال و برهان عقلی نمی توان به حقائق جهان نائل آمد؛ بلکه با تزکیه نفس و مشاهدات درونی است که می توان به باطن جهان که همان حقیقت آن است، رسید.

همان طور که ذکر شده، باید توجه داشت که در روش اشراقی استدلال و برهان عقلانی کنار گذاشته نمی شود؛ بلکه اتکای تنها به برهان و عقل مورد سرزنش قرار می گیرد.

این روش به نوعی شامل روش های عرفانی و سلوکی نیز می شود.

مکالمات سقراط نمونه ای از روش مناظره است. در این روش، فیلسوف در اطراف موضوع مورد بحث پرسشهایی مطرح می کند و می کوشد که از راه سوال و جواب، تمام جنبه های موضوع را روشن کند و به حقیقت نائل شود. این روش گرچه کمتر در فلسفه به کار می رود، اما درمباحثی از فلسفه مانند بحث معرفت شناسی و بحث اخلاق و ارزش ها مورد استفاده قرارمی گیرد. استقراء یعنی این که فیلسوف با مشاهده یک امر جزئی، نتیجه ای کلی می گیرد. به بیان دیگر، روش استقرایی عبارت است از مطالعه یک امر جزئی به منظور پی بردن به احکام و قضایای کلی.این روش در میان روشهای فلسفه پیش از سقراط رواج بسیار داشت و حتی در فلسفه ارسطو نیز جزو روشهای تحقیق فلسفه قرار گرفت؛ اما به دلیل ماهیتی که داشت، چندان مورد توجه نبوده است.