کنارت که می نشینم
به ازدحام تیره خاک می بخشم و تا تقسیم منصفانه ماه
از هلال کوچک سهم خود می گذرم
که روشنتر از پیشانی تو
هیچ ستاره ای طالع بخت مرا به فال نیک نمی گیرد
منتظر هیچ چیز نباش
حقیقت همین قلب توست
که می تپد و فکر تو
که تراوش تمام لحظه ست
رویا یعنی......... تو
چشمهایت دریا ست
تا برگردی بیا و از مروارید نگاهت گلوبند ی بساز
و بیاویز به گردنم
تا چشم شور مردم اینجا مرا نظر نکند